دیشب تو هیئت بودم یه روحانی داشت یه داستانی تعریف میکرد خیلی جالب بود این داستان از زبان یکی از دوستان
این روحانیه که من هرچی یادمه براتون مینویسم. تمام این شخصیت ها هنوز زنده هستن.
تو یکی از شهرهای مازندران یه پیر مردی هست که هر روز تو خونش روضه میگیره هر روز یه مداح یه روحانی خلاصه اگه هم کسی نباشه یه نواری میزاره و تنها پیش خودش و خدای خودش گریه میکنه این دوست رو حانی ما یه روز ازش پرسید
حاجاقا دلیل روضه گرفتن هر روز شما چیه؟ اون پیر مرد تعریف میکنه: